روز مرگم اشک را شیدا کنید

روی قلبم عشق را پیدا کنید

روز مرگم خاک را باور کنید

روی قبرم لاله ها پرپر کنید

خانه ام را وقف نیلوفر کنید

پیکرم را غرق در شبنم کنید

روز مرگم دوست را دعوت کنید

دور قبرم را کمی خلوت کنید

بعد مرگم خنده ها از سر کنید

رفتنم را دوستان باور کنید


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, توسط فاطمه سجادفر

 

همیشه وقتی از اتوبوس و یا تاکسی پیاده می‌شوم، سعی می‌کنم طوری پول را به راننده بدهم که دستم به دست‌هایش برخورد نکند!

حالا شده از روی چادر باشد، و یا اگر اسکناس بود به پهنا بازش می‌کنم و از انتهای اسکناس به سمت راننده دراز می‌کنم.

چند وقت پیش موقع دادن کرایه اتوبوس دیدم راننده دست راستش را با دست کش پوشانده، به خودم گفتم حتما به خاطر نور آفتاب این کار را کرده! ولی چرا فقط یک دست؟!

این گذشت تا سه روز پیش یکی دیگر از راننده‌های همان خط را دیدم همچین کاری کرده.

بدجوری حس کنجاوی ام قلقلکم می‌داد!

برای همین علتش را از راننده پرسیدم که اینطور جوابم داد:" برای اینکه دستم به دست خانم‌ها تماس نداشته باشه، بالاخره توی اتوبوس شلوغه آدم خواه ناخواه دستش به دست طرف می خوره!"

 


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, توسط فاطمه سجادفر

کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا.
و چه زیبا گفته اند.
برای من و تو هم سرزمینی است بسان کربلا که باید در عاشورای خود فدایی حق و حقیقت زمان خویش باشیم و چه زیبا حسین ابن علی
(علیه السلام) در عاشورا و کربلای خود، که سرآغازی برای ظهور عدالت علوی بود، راه هدایت به سوی کربلاها و عاشوراهای زمان را به ما نشان داد.
…و اینک من تو باید کربلا و عاشورای خود را بشناسیم.
آن زمان و مکانی که باید کشته حق و حقیقت شویم و خوشا به حال آنان که کربلا و عاشورای خود را یافتند.
و من درمانده در کوچه‌ پس کوچه‌ها و کوره راههای دنیای فانی، بی اذن و کمک و یاری منتقم خون حسین
(علیه السلام)، به خطا خواهم رفت و شاید…
و شاید در لشکر یزیدیان باشم و خود ندانم.
پس ای آن کسی که هر صبح و شام بر مصائب جدت حسین
(علیه السلام) می‌گریی… تو را قسم به خون خدا، مرا دریاب.

و باز محرم در راه است …


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, توسط فاطمه سجادفر

 

وقتی‌ قلب‌هایمان‌ کوچک‌تر از غصه‌هایمان‌ می‌شود

وقتی‌ نمی‌توانیم‌ اشک‌هایمان‌ را پشت‌ پلک‌هایمان‌ مخفی‌ کنیم‌

و بغض‌هایمان‌ پشت‌ سر هم‌ می‌شکند،

وقتی‌ احساس‌ می‌کنیم‌ بدبختی‌ها بیشتر از سهم‌مان‌ است‌ و رنج‌ها بیشتر از صبرمان؛

وقتی‌ امیدها ته‌ می‌کشد و انتظارها به‌ سر نمی‌رسد،

وقتی‌ طاقتمان‌ طاق‌ می‌شود و تحملمان‌ تمام...
 
آن‌ وقت‌ است‌ که‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم‌ و مطمئنیم‌ که‌ تو،

فقط‌ تویی‌ که‌ کمکمان‌ می‌کنی...

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را صدا می‌کنیم، تو را می‌خوانیم.

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را آه‌ می‌کشیم، تو را گریه‌ می‌کنیم، تو را نفس‌ می‌کشیم.

وقتی‌ تو جواب‌ می‌دهی،
 
دانه‌دانه‌ اشک‌هایمان‌ را پاک‌ می‌کنی‌ و یکی‌یکی‌ غصه‌ها را از توی‌ دلمان‌ برمی‌داری،

گره‌ تک‌تک‌ بغض‌هایمان‌ را باز می‌کنی‌ و دل‌ شکسته‌مان‌ را بند می‌زنی،

سنگینی‌ها را برمی‌داری‌ و جایش‌ سبکی‌ می‌گذاری‌ و راحتی؛

بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی‌ می‌دهی‌ و بیشتر از لب‌ها، لبخند،

خواب‌هایمان‌ را تعبیر می‌کنی‌ و دعاهایمان‌ را مستجاب‌ و آرزوهایمان‌ را برآورده،

قهرها را آشتی‌ می‌کنی‌ و سخت‌ها را آسان.

تلخ‌ها را شیرین‌ می‌کنی‌ و دردها را درمان،

ناامیدها، امید می‌شود و سیاه‌ها سفید سفید...

خدایا

تورا صدا میکنیم ،تو را می خوانیم



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, توسط فاطمه سجادفر

در روزگاری که خنده ی مردم از زمین خوردن توست،
پس برخیز تا چنین مردمی بگریند ...
.
.
.
درصد کمی از انسانها نود سال زندگی می کنند
مابقی یک سال را نود بار تکرار می کنند
.
.
.
نصف اشباهاتمان ناشی از این است که
وقتی باید فکر کنیم، احساس می کنیم
و وقتی که باید احساس کنیم، فکر می کنیم
.
.
.
سر آخر، چیزی که به حساب می آید تعداد سالهای زندگی شما نیست
بلکه زندگی ای است که در آن سالها کرده اید

 



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, توسط فاطمه سجادفر

صفحه قبل 1 صفحه بعد